محل تبلیغات شما
ذهنم خالی خالی است، چای دم کرده ام، ماشین لباسشویی را روشن کرده ام، آتش شومینه را کمی زیاد کرده ام، شلوار راه راه گشادم را پوشیده ام، دست برده ام به موهایم و بالای سرم جمعشان کرده ام، عکس های قدیمی را چندین بار نگاه  کرده ام، دلم رفته سمت خانه ی پدری، سمت تبریز، سمت ارومیه، سمت همدان و چند شهر دیگر، چند تا مسافرخانه و ایستگاه های بین راه، چند تا کافه توی همین شهر و چند خیابان آنطرف تر از خانه باران هم باریده انگاری، تو زنگ زدی، از توی ترافیک از چند اتوبان آنور تر، مامان پیغام داده از چند قاره آنور تر دوست فرانسوی ام زنگ زده از چند خانه آنور تر، ذهن من اما خالی است . یک دیالوگی داشت قسمت آخر سریال محبوبم . که می گفت جعبه ی رویاهای ما توی مغزمان است، امید ها و آرزوها و حس جنگندگی ما توی همین جعبه پنهان شده . همین امشب جعبه ی رویاهایم را گرفته ام توی دست هایم و تعارفش می کنم به تو . می دهمش به تو . خیالم نیست که چه می شود . فقط می دانم ذهنم خالی است . فقط می دانم من بدون رویاهایم هیچ چیز نیستم . فقط می دانم تو می توانی مراقبم باشی . مراقب رویاهای کوچکم . مراقب امید های من .

 

پس از این تنها یک چیز میانِ ما نخواهد بود و آن هم فاصله ست...

من تو رو می خوام، اما آزاد

کنارم بنشین، بخند . دیگر برای پیر شدن فرصتی نیست .

ام، ,توی ,کرده ,سمت ,تو ,خالی ,کرده ام، ,فقط می ,می دانم ,از چند ,آنور تر،

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سرباز ولایت من شش ساله ام